يک نفر آن بالاست

قباد آذرآيين

يک نفر آن بالاست


قباد آذرآيين

مرد لبه بام يکي ازساختمان هاي بلند شهر ايستاده بود . دستهايش را از دو طرف باز کرده بود و تهديد مي کرد که مي خواهد خودش را ازآن بالا بيندازد پايين . جمعيت زيادي پايين ساختمان جمع شده بودند و مرد را نگاه مي کردند . پليس با بلندگوي دستي سعي مي کرد مرد را راضي کند که پائين بيايد ... مرد يک لحظه وانمود کرد که تعادلش را ازدست داده چندنفر جيغ کشيدند و روبرگرداندند ... مرد يک قدم عقب رفت . پاکتي ازجيبش درآورد . آن را رو به مردم گرفت بعد محکم پرتش کرد تو هوا... حالا همه نگاهها به پاکت بود که بازيچه دست باد شده بود ... سرانجام پاسباني پاکت را تو هوا گرفت. آن را برد به افسري که کنارماشين گشت ايستاده بود تحويل داد ...

مردم دور افسر جمع شدند . مرد حالا لبه بام نشسته بود و پاهاش را آويزان کرده بود .. پاسبان مردم رامتفرق کرد . افسر نامه را باز کرد و خواند ... سرش را بالا کرد و رو به مرد دندان قروچه کرد .. ماشين پليس رفت و مردم پراکنده شدند ... ساعتي بعد ماشين پليس برگشت . پسرکي ده دوازده ساله پشت سر افسر و پاسبانها پياده شد . افسر بلندگو را گرفت جلو دهان پسرک ... پسرک سر بالا کرد و رو به مرد بلند گفت : بابا بيا پايين .. مادر را برديم دکتر قلب ... کرايه خانه مان را داديم .. يک آقايي براي معصومه و مريم روپوش مدرسه خريد .. باباجات خالي ناهار چلو کباب خورديم ... بيا پايين بابا .. سهم تو را هم کنار گذاشتيم .

مرد دستي به شکمش کشيد ، لبخند زد و از آن بالا به ساختمان هاي بلند سراسر شهر نگاه کرد .


 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30211< 1


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي